در پی آرامش می گردم و
تنها نصیبم در این سرگردانی ها شکسته شدن بال های احساسم است
نه توان مبارزه با دل را دارم و نه پرواز از آشیان را
سبکبال به موج طوفان افتاده ام
مرهمی از این گردباد نیست
چنان در هیاهوی باد پیچ و تاب می خورم که فریادم به آسمان هم نمی رسد
چه سودایی در جانم گر می گیرد آن هنگام که نامت بر لبانم نقش می بندد و
چه شوری در سرم بر پا می شود از این تکرار
من تو را در کوچه های دنیا نیافته ام که در جاده ای دور افتاده به خاطرات بسپارم،
من تو را با دل نه با جان یافته ام که اینچنین بیقرار می نمایم.
تو را در لحظه های شادی یافتم..نه بیقراری...
در بیقراریم مهتاجت شدم!!!
ساده ازم نگذره!!!