نقش دل

دل تنگی هایم

نقش دل

دل تنگی هایم

در میان پاییز درخشان ...

در هیاهوی برگ های پاییزی

در میان گرد و خاک خیابان

در مسیر بادهای رقصان

فکر من چرخ می خورد چه آسان


شوق و شورم در این احوال گشته

بازی با خش خش برگ ها

آن فتادگان بر کف خیابان

که درخت ها را نموده اند عریان


در پس کوچه های پاییزی

دل من می تپد در این میان

شاد و خرم و لرزان

از هیاهوی این زمستان


می خورم سرمای سخت زبادها

در میان لباسی که پیچیده از برای گرما

دل من اما چه بی تاب است

برای گذر کردن از این سرماها


دل به امید بسیار دارم

من نشکفته در این روزها

می روم و می دانم

که روزی میرسم به فرداها


من ملول نیستم ، اما

ترس های مبهمی دارم

که از این خیال وهم آلود

به ندای رب نوید دارم


من و روزگار و این سرما

شب و خواب های طولانی

قدمی دگر بباید زد

در همین کوچه های تنهایی


من و شاخه های گلدان ها

به هوای صبح فرداییم

به نسیم روح بخش آن

مه و خورشید تابانیم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد